سرباز فراری
10ام آبان, 1395
سرباز فراری
سرباز فراری
وقت است بده پر ای دل، گز کرده قناری را
شاید که دهد با او، ترتیب قراری را
جامی که کشیمش سر، از عشق الهی را
برمن تو مهیا کن یک گوشه کناری را
سربسته دلم عهدی بسته که چو باز آیی
برپای تو خود ریزد گل های بهاری را
وقف قدمت گردد سر تا قدم یوسف
مجنون توییم یارا ده پاسخ آری را
دریا گله ای دارداول قدمت خوکیست!
بر من تو معین کن از چه نگذاری را
از لطف تو سرشارم هر چند غمت باشم
گو کی قدمی از خود بر چشم گذاری را
در زیر نظر دارم هر عقرب ساعت را
غمخوار تو غم باشد هر غصه که داری را
دانم نبدم لایق سقفت به سرم باشد
جاداده دلم در خود خاموشی و تاری را
چون عزم سفر کردم غالب به دلم ترسی
شاید که ببخشد جز سرباز فراری را
شاعر طلبه حوزه علمیه خواهران حضرت زینب(سلام الله علیها )،زهرازارعی
فرم در حال بارگذاری ...